۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

كاش يه روزي مي شد

مي خواهم بنويسم ولي ذهنم از دغدغه ها خالي نيست حرف هاي نوشته شده روي دلم کم نيست اما زبانم مرا ياري نمي کند
مرا ياري نميکند تا بسياري از نا گفته هايم را حتي لحظه اي براي خودم زمزمه کنم
شايد مي ترسم با گفتنشان براي ديگران و يا خودم اشکم جاري شود
و يا شايد ديگر کسي قلبش براي کسي نمي تپد
شايد و شايد ها ي ديگر .
واي اگر فکر هايي که در سرم هست مجال پرواز کردن به سوي تحقق را داشتند
ديگر غمي نبود
و اگر بهتر بگويم فرصتي براي دلواپسي باقي نمي ماند
چون ديگر غرق در درياي
علايقم بودم و بايد براي رسيدن به تمام آن ها دم زمان را مي ديدم
تا کمي اهسته تر پيش رود
چون خواسته ها زيادند و عميق ولي زمان کوتاه و بي رحم

رامتين

۳ نظر:

  1. دغدغه هایت را دور بریز
    دغدغه ات او باشد و رویا
    نه کمتر نه بیشتر
    همین کافیست تا سالیان سال بنویسی
    همین کافیست برای غلطیدن قلمت بر کاغذ عشق تا ته عمر
    .
    .
    .
    دیدی چه راحت است

    پاسخحذف
  2. به به سلا ببين كي اينجاست
    آقاي گيپس چطوره؟
    *
    امروز قلمت بر كاغذ طرح يك سياه مشق مي زند
    و من از شعف اين طرح جست و خيز كنان و شلنگ تخته اندازان فاصله ي ميان ستارگان را دوان دوان طي مي كنم تا به تو برسم
    *
    *
    بانوي غم

    پاسخحذف
  3. بنويس
    فکر هايت را که می نويسی
    نوشته هايت را با خودت شريک می کنی و به تحققش نزديک می شوی...

    پاسخحذف