۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

فرشته ی زمینی


سال ها غمی در دل داشتم و کسی نمی فهمید . بروز می دادم , فریاد می زدم ولی باز کسی نمی فهمید ولی تو ای دوست با یک نگاه به چشمانم عمق غم مرا یافتی و پریشانی و نگرانی در چشمانت موج زد , به کمک من امدی و درد مرا التیام بخشیدی . حالا تو در چشمان من شادی را می یابی و من در چشمانت حس قشنگ یک دوست نه حس قشنگ یک فرشته ی زمینی را می بینم

۳ نظر:

  1. امروز همگان غمم را در ميان باران چشمانم نظاره كردند
    اما باز درك نكردند كه من چه زيبا دلتنگم و چه اندوهناك دلگير
    اما تو ...تو .....كاش تو بودي
    چون تو بي نگاه هم مي داني من ...مي داني
    فرشته ها فكر مي خوانند؟
    *
    بانوي غم

    پاسخحذف
  2. ای دوست چه خوش میگویی
    باز بگوی..
    با اینکه صدایت را نمیشنوم... ولی صدایت را دوست دارم..
    میدانم صدایت را... می دانم از پس این تکان خوردنهای لبت صدایی زیبا می آید ...
    نمی شنموم ولی تو بگوی ...
    *
    ستاره ی کم نور

    پاسخحذف
  3. نگاه ها هميشه زيباتر از حرف ها سخن می گويند،
    چشمها
    چشمها...

    پاسخحذف