۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

دوست را نقاشی کن

قلم را در دست گرفتم و ان را بر کاغذ نهادم...گفتم نقش دوست بکش...لحظه ای صبر کردم تا نقاشی کند...اما دیدم نقشی نمی زند ...گفتم چرانقشی نمی زنی؟...گفت: مگر می توان فداکاری,مهربانی و عشق را به تصویر کشید؟...لحظه ای تامل کردم و بعد کاغذ همچون گونه هایم با قطرات اشک خیس شد

۳ نظر:

  1. قلم بر ميان دستانم مي لغزد
    نقشي مي زنم از دوست
    *
    اما طرح كاغذ باز سفيد ماند
    انگار تو در پهناي كاغذم جاي نخواهي گرفت
    *
    انگار قلم امشب تو را در تنگناي هيچ واژه اي نمي يابد
    *
    باز سكوت مي كنم
    اين بار بلند تر از صد فرياد

    پاسخحذف
  2. آری میتوان فداکاری , مهربانی و حتی عشق را به تصویر کشید ...
    اصلا آنها خود نقاشی هستند...
    یعنی اصلا نیازی نیست آنها را بکشی ...
    فداکاری خود نقاشیست... مهربانی خود نقاشیست ...
    عشق خود نقاشیست ...
    رنگارنگ است و دلنشین ...
    کمپوزوسیونش زیباست...
    دوست دارم عشق را ...
    *
    ستاره ای کم نور

    پاسخحذف
  3. همگی بدون طرح زيباترند...

    يک رنگ و

    بی آلايش...

    مثل کاغذهايت

    پاسخحذف